سیاست روز : از "محمودجان" تا "باقرخان"
دیروز که در سایتها پرسه میزدیم شعری از "برادر محمد سلمانی" خواندیم که بدجور رگ غیرتمان بیرون زد. فیالحال و عجالتا سه بند از سروده "جاودانی" ایشان در وصف "باقرخان" و سه بند از سروده "بندتنبانی" ما را در وصف "محمود جان" بخوانید و عبرت بگیرید.
این از محمد سلمانی :
هیچ شهری مثل تهران آسمانش صاف نیست
هیچ تهرانی به جز تهران در این اطراف نیست
هیچ مردی مثل من اینقدر با انصاف نیست
هیچ حرفی مثل حرف بعدیام شفاف نیست
هیچ شهری شهردارش مثل قالیباف نیست
میشکافد شهر را نامش محمدباقر است
هرکجای شهر سوراخیست آنجا حاضر است
هرکجا برجی رود بالا مهندس ناظر است
مرد کار است و شبیه دیگران حراف نیست
هیچ شهری شهردارش مثل قالیباف نیست
مردم نواب و تیموری دعایش میکنند
دکههای نبش جمهوری دعایش میکنند
عدهای حتی همینجوری دعایش میکنند
این دعاگویان فقط یک عده از اصناف نیست
هیچ شهری شهردارش مثل قالیباف نیست
این هم سروده ننجون:
شهردار اسبق ما راستی یادش بخیر
شهرداری را که تو میخواستی یادش بخیر
شهردار بیکمی و کاستی یادش بخیر
طرحهای کشککی یا ماستی یادش بخیر
هیچکس مانند او تا بودی و بودم، نبود
هیچ شهری شهردارش مثل محمودم نبود
رفت و این آلودگی ناجورتر از قبل شد
این گرههای ترافیک، کورتر از قبل شد
یا مسیر ری به شمران دورتر از قبل شد
شهردار بعدیاش مغرورتر از قبل شد
رفت و از این سیل اشکم بعد از او سودم نبود
هیچ شهری شهردارش مثل محمودم نبود
جای ایشان چند وقتی توی تهران خالی است
چند وقتی توی تهران جای ایشان خالی است
جای برج شیش متری در خیابان خالی است
چند سالی جای "بشکه" در اتوبان خالی است
کاش بود و این ترافیک و دم و دودم نبود
هیچ شهری شهردارش مثل محمودم نبود
اعتماد: واریز سهمیه امید از اول ماه
همیشه رسم است برای هر سالگردی مراسمی می گیرند و دور همی خوش می گذرانند. ما هم دیدیدم در آستانه یک سالگی دولت تدبیر و امید و اعتدال و کلید و غیره نمی شود جشن تولد نگرفت که. لذا با حفظ شوونات (چون نگذاشتیم کسی با موبایل عکس از مراسم بگیرد هنوز هیچ کس نمی داند در جشن تاریکخانه تفکیک جنسیتی شده بود یا خیر) از مهمانانی دعوت کردیم در جشن تولد یک سالگی دولت روحانی شرکت کنند. دولتی که رییسش دیروز گفت مردم ایران به آینده امیدوار شده اند. ما هم همین امید به آینده را کردیم سوژه سوال مان از مهمانان جشن تولد دولت. جشنی بدون نیناش ناش و البته با دست زدن دو انگشتی !
عباس عبدی: ما امید داشتیم از خاتمی عبور کنیم رسیدیم به احمدی نژاد. برای عبور از احمدی نژاد ناامید بودیم رسیدیم به روحانی. فهمیدیم امید داشتن در این مملکت منتهی به نتایج بد می شود و اتفاقا ناامیدی فاز می دهد. پس هلاناامیدی و یاس.
فاطمه آلیا: چون امید داشتن با تفکیک جنسیتی همخوانی ندارد ما امید نداریم. به جاش آرزو داریم. آرزومان را هم نمی توانیم در محافل عمومی و رسانه ها جار بزنیم. آرزو باید بنشیند خانه شوهرداری کند !
حمید رسایی: ما و دلواپسان واپس... نه. کات. از اول. ما دلواپسان هم چون جزیی از کل... نه... اصلاما هم امید داریم به آینده. بالاخره امیدواریم این دولت حالش جا بیاید و ملت بفهمد دلواپسی ما برای شوخی و خنده نبوده.
اسحاق جهانگیری: اگر ما دولتی ها امید نداشته باشیم کی داشته باشه. ما امیدواریم مخالفت دلواپسان با ما روز به روز بیشتر و علنی تر شود و ما هی محبوب تر شویم.
محمود احمدی نژاد: ما هم به ضعف حافظه تاریخی این مردم امید بسته ایم. یک روز همین ملت می آیند دم خانه ما تحصن می کنند می گویند احمدی بای بای (صدای مشایی: محمود جان انگلیسی حرف زدن را بی خیال شو حداد عادل الان فتیله مان را می پیچد. بای بای چیه محمود؟ های. باید بگویند های محمود) می گویند شما بیا دوباره زمام را به دست بگیر. دوباره لولو می آید و آب را می ریزد آنجا که می سوزد.
مردم: نمی شود برای امید هم یارانه بدهند؟ یا سهمیه اش را اول ماه بریزند تو حساب مان؟ وگرنه به این دلالان باشد دوزار امید هم گیر ما نمی آید.
مردم غزه، عراق، افغانستان، کوبانی، لیبی و...: امید را نمی شود قاچاق کرد ؟ خسته شدیم از دست این اسراییلی ها، داعشی ها، تکفیری ها، طالبانی ها و... مگر امید تزریق کردنی نیست؟ تزریقاتچی بفرستید لطفا.
شرق: خواستگاری روزنامهنگاری
پدر عروس: شما چهکارهای پسرم؟
روزنامهنگار: بنده، خبرنگار و روزنامهنگارم.
پدر عروس: آهان. پس سابقهداری.
روزنامهنگار: سابقهدار؟ نه قربان بنده کار فرهنگی میکنم.
پدر عروس: برو کلک. واسه من فیلم بازی نکن. من که میدانم همه خبرنگارها سابقهدارند.
روزنامهنگار: نفرمایید. اسمش سابقهداری نیست.
پدر عروس: برو شیطون. سابقهداربازی درنیاور برای من. ببینم خالکوبی هم داری؟ هان؟ الان بلدی با سنجاق سر قفل گاوصندوق باز کنی؟ پول بلدی جعل کنی؟ هان؟
روزنامهنگار: نفرمایید. بنده آدم فرهنگی هستم.
پدر عروس: اوضاع مالیات چطور است؟
روزنامهنگار: بد نیست. شکر خدا، با حقوق روزنامهنگاری قانع زندگی میکنم و محتاج کسی نیستم.
پدر عروس: واسه من فیلم بازی نکن اسکروچ. من که میدانم چمدانچمدان دلار و یورو میگیری. سایتها که دروغ نمیگویند، راستش را بگو، ماهی چندهزاردلار درمیآوری؟ هان؟
روزنامهنگار:ای بابا، همش وعدهووعید بوده آقا. همش شایعهس. به جان شما، اینقدر گفتند به ما خبرنگارها چمدان دلار میدهند، بابام من را از ارث محروم کرده، گفته باید ماهی 500دلار هم بهش پول توجیبی بدهم.
پدر عروس: الان موبایلت آنتنی است، هان؟
روزنامهنگار:ای آقا. شما درباره خبرنگارها چی فکر میکنی؟
پدر عروس: از سوروس چه خبر؟ الان موبایلت، دوربین فیلمبرداری دارد و مستقیم به ماهوارههای جاسوسی آمریکا وصلی، نه؟
روزنامهنگار: آقا فکر کنم من را با جیمز باند اشتباه گرفتی.
پدر عروس: این حرفها را ول کن. برای من کارت خبرنگاری صادر میکنی، مجوز طرح ترافیک مجانی بگیرم؟
روزنامهنگار: آقا من از زنگرفتن منصرف شدم.
پدر عروس: آها. پس راست میگویند مطبوعاتیها سستعنصر هستند.
روزنامهنگار: الو... 110؟ نه 110 نه، الو آمبولانسچیجان، بیا آمبولانسلازمم، بیا من را از دست این پدر عروس آینده نجات بده...
فرهیختگان : در انتظار پنجشنبه
تحریریه، مورخ 15 مرداد
صفحه آخری: این چیه؟
خانم در پس حادثه: نون خرمایی.
صفحه آخری: یعنی چی؟
خانم در پس حادثه: چی یعنی چی؟
صفحه آخری:چرا وقتی نون خرمایی دارین به من تعارف نمیکنید.
دبیبر حادثهخورده: برای اینکه برای خودمون گرفتیم.
صفحه آخری: زهی خیال باطل. حالا اون شکلاتهرو که از کیفت در میاری میخوری، بعد میذاری سرجاش رو بگی میگم یه چیزی. به هر حال اموال شخصیشه. نه اینکه ناراحت نشم ولی خب اعتراضی ندارم. ولی اینکه الان رو میزه. هر چی هم رو میز باشه اموال عمومی تحریریه محسوب میشه.
خانم در پس حادثه: کیگفته؟
صفحه آخری: مشخصه دیگه، من.
خانم در پس حادثه: تو که الان در حال خوردنی، دیگه حرف حسابت چیه؟
صفحه آخری: خوب الان دارم بدون تعارف میخورم. فردا میرید حرف در میارید که این ملخه، میاد غارت میکنه ولی وقتی تعارف میکنید ماجرا فرق میکنه.
خانم در پس حادثه: بفرمایید نون خرمایی.
صفحه آخری: ممنون... مشغولم.
دبیر حادثه خورده: اونم دو لپی.
صفحه آخری: دیگه بیشتر از این از دستم بر نمیاد ولی دارم تمرین میکنم. اون شکلاته که میذاری تو کیفت ماجراش چیه.
خانم در پس حادثه: تو رو خدا به ما رحم کن.
دبیر برومند ورزشی( پای تلفن): ای بابا، بگو دیگه، یعنی چقدر بالای یک میلیارد... از خودش شنیدی... بابا مگه دیوونهام برم بگم... آهان... خب... یعنی چقدرش رو الان گرفته؟عجبا...
جوان ورزشینویس: آخه چه کاریه؟ همش افشاگری. 90 میبینی افشاگری، روزنامه باز میکنی افشاگری. آخه چه کاریه؟ بابا بذارید مردم از فوتبال لذت ببرند.
دبیر برومند ورزشی: گوشی... گوشی رو یه لحظه نگهدار. من نمیدونم خبرنگار آوردم یا آینه دق، مگه به تو گفتم گزارش بگیر که غر میزنی. عجبا... خب میگفتی، یعنی بقیه پول رو قراره چه جوری بگیره؟
جوان ورزشینویس: آخه چه گیریه به مردم میدین که چرا بیشتر پول در میاری. بیا یه دقیقه برو همین بازار موبایل ببین مردم چه جوری دارند پول درمیارند. واحد پول در آوردن بر ثانیه شده بعد تو واستادی سر حقوق یه سال مردم دعوا میکنی.
دبیر برومند ورزشی: گوشی رو یه لحظه نگه دار... میشه به جای اینکه بری رو مخ من بشینی یه گزارش بنویسی درباره زیباییها و جذابیتهای فوتبال... خب میگفتی عزیزم. ببخشید هی میرم میام، کار ما خبرنگارا خیلی سخته، مبارزه با فساد شوخی بردار نیست... پس چرا شروع نمیکنی؟ در مورد جذابیتها بنویس.
جوان ورزشینویس: شروع میکنم. من اصلا تخصصم جذابیته. امروز داشتم فکر میکردم با رفتن دژاگه و قوچاننژاد به باشگاههای عربی گزارشگرهای تلوزیون عربی با چه مشکل بزرگی روبهرو شدند. تقریبا اسمشو ن با گچپژ فرقی نداره.
دبیر برومند ورزشی: گوشی گوشی... این الان جذابیته؟
جوان ورزشینویس: نه پس کنتور گذاشتن دم جیب مردم جذابیته!
جوان سبیلدار هنری در حال مصاحبه پیاده کردن است. ناگهان هدفون رو از گوشش بر میداره و سخن آغاز میکند.
جوان سبیلدار هنری: بالاخره این کار رو ول میکنم. جای من اینجا نیست. اصلا واسه چی من باید هی برم بشینم پای حرف این کارگردان و اون نویسنده درباره کارهای داغونشون. یه روز میرم سرکار خودم. رمانم رو مینویسم، نمایشنامهام رو اجرا میکنم. اصلا میشیم دیالوگنویس فیلمنامهها. یک روز بر میگردم سر کار خودم، من مجبور شدم روزنامهنگار بشم.
صفحه آخری: مجبور... مجبور شده میفهمید.
دبیر ادبزده: ای بابا... یکی، دوسال دیگه تحمل کنی خوب میشی، نگران نباش. فقط موقعی که داری رمانها و نمایشنامههات رو مینویسی یه نوشابه خنکهم بخور که بیشتر
خوش خوشانت بشه. اگر نتونستی رمان بنویسی آخرش میگی، خوب شد یه نوشابهای خوردم... ولی به جای این چیزها به این فکر کن که فردا پنجشنبه است و ما تعطیلیم. اصلا از روز اول کار منتظر پنجشنبهام.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد